خدایا با من حرف بزن

مرد نجواکنان گفت: «ای خداوند و ای روح بزرگ، با من حرف بزن» و چکاوکی با صدای قشنگی خواند، اما مرد نشنید.

و سپس دوباره فریاد زد: «با من حرف بزن» و برقی در آسمان جهید و صدای رعد در آسمان طنین افکن شد، اما مرد باز هم نشنید.

مرد نگاهی به اطراف انداخت و گفت: «ای خالق توانا، پس حداقل بگذار تا من تو را ببینم» و ستاره‌ای به روشنی درخشید، اما مرد رو به آسمان فریاد زد: «پروردگارا، به من معجزه‌ای نشان بده» و کودکی متولد شد و زندگی تازه‌ای آغاز شد، اما مرد متوجه نشد و با ناامیدی ناله کرد: «خدایا، مرا به شکلی لمس کن و بگذار تا بدانم اینجا حضور داری».

اما مرد با حرکت دست، حتی پروانه را هم از خود دور کرد و قدم زنان رفت...

نظرات 1 + ارسال نظر

دوست خوب سلام
از وبلاگ زیباتون دیدن کردم
هریکی از ما یه جوری در تلاشیم برای این که بچه های این سرزمین بهترین باشند
من به نوبه خودم تلاش را در این قرار دادم که نماز را به صورت آسان وشیرین به بچه ها آموزش بدم ووبلاگ تخصصی نماز برای کودکان رو درست کردم
ازشما که در راستای فرهنگ سازی این کشور گام میزنید خواهشمندم به این وبلاگ سری بزنید
اگه به نظرتوتن مفید بود به بچه ها معرفی کنید
خوشحال میشم از نظرات شما هم بهره ببرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد